عالَمی دگر... | ||
اندر غم تو...
اندر غم تو زار به بازار نشستم چون مار به خود رفته و بیمار نشستم هر جا که برفتم که گلی بهر تو آرم خاری به کفم رفته و غمخوار نشستم شاید که یکی بوسه بر آن سیب زنم من ساری شده بر شاخه رخسار نشستم باشد که شبی بگذرد و باز بیایی داری ز غمت ساخته، بیدار نشستم هم باغ وصالست، همی کوره آتش از نار فرو مانده و در نار نشستم با رفتن آن نور پر آهنگ در این شب بی تارم و در مرحله تار نشستم [ یکشنبه 92/2/8 ] [ 4:17 عصر ] [ حبیب ]
|
||
[ طراحی : روز گذر ] [ Weblog Themes By : roozgozar ] |